تنها بازنده این جنگ، منم...

ساخت وبلاگ

اینجا یکی از شب های نفرت انگیز شهریور

ساعت چند دقیقه ای به 3 بامداد است...

به سختی خودم را بالای کوهی در حاشیه شهر رسانده ام

نفس زنان روی تخته سنگی رو به چراغ های تار و سوسو زن شهر می نشینم

بغض گلویم را گرفته و پرده ای از اشک روی چشمانم نشسته

سیگارِ سردِ لایِ انگشتانِ خشک شده ام را آتش می زنم و بین شهر و چشمانم نگهش می دارم

شهر لرزانم را از پشت حرارتش نگاه می کنم

اهسته سیگار را نزدیک گوشم می آورم

با چشمانی ضعیف، به شهر تارم نگاه می کنم و به صدای سوختنش گوش می دهم

به صدای سوختنم گوش می دهم

تمام می شود...

سیگار دوم را بیرون می کشم و روی لب می گذارم

کبریت اول را می زنم

باد آتش کبریت را می گیرد و خفه اش می کند

دومی را می زنم

آتش می گیرد

کامی عمیق از دود داغش می گیرم و چند ثانیه ای درون سینه ام نگه می دارم

آهسته و کم کم پسش می زنم و لحظه به لحظه حالم بدتر می شود...

سرم را روی زانویم می گذارم

چشمانم را می بندم و سعی می کنم به هیچ چیز فکر نکنم

ناخودآگاه اشک هایم سرازیر می شود...

گریه نمی کنم! فقط کمی چشمانم می سوزد...

بی صدا اشک می ریزم و به صدای نامفهوم شب گوش می دهم

این لحظه، لحظه ی مصاف منطق و احساس است...

و تنها بازنده این جنگ، منم...


 الف. ساقی 
  شهریور 96 

پنجره قرمز، پنجره زرد، پنجره آبی...
ما را در سایت پنجره قرمز، پنجره زرد، پنجره آبی دنبال می کنید

برچسب : بازنده, نویسنده : 9alefsaghif بازدید : 120 تاريخ : چهارشنبه 15 شهريور 1396 ساعت: 23:37